یکشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۹۰

خلاصه اینکه پناهندگی برای گرفتن حقوق بیکاری نیست، قانون پناهندگی برای نجات یک انسان در خطر شکنجه و مرگ است...!

هموطنم، بله، در ایران زندگی سخت شده! اما پناهندگی حق فعالان سیاسی است که جانش را به خطر انداخته، لطفا با دروغ های خود کار آنها را سخت نکن!  
خون جوان پناهنده ایرانی، بر گردن چهکسی  است؟ رژیم خامنه ای، دولت میزبان یا پناهندگان دروغگوی قبلی؟!


براستی چه شده که جوانان ایرانی باید آواره کشورهای غربی شوند و جوانی خود را پشت درب های اداره مهاجرت سر کنند؟


بنا به گزارش ها، یک جوان ایرانی خواستار پناهندگی در آلمان خود را حلق آویز کرده است، (منبع)، این خبر چون پتکی بر مغز کوبیده می شود. بدون هیچ شکی، این جوان بیچاره در ایران مشکل داشته است، وگرنه اگر خیلی فشار به او وارد می شود، راهش را می کشید و بر می گشت به ایران. 
دو حالت بیشتر وجود ندارد، یا این جوان واقعا یک فعال سیاسی بوده و یا اینکه صرفا برای استفاده از مزایای پناهندگی به آلمان رفته است.
دلیل هر چه که باشد، بدون هیچ شکی مقصر اصلی رژیم خونخوار اسلامی است، رژیمی که جوانان وطن را اینگونه از کشور فراری می دهد. بدون هیچ شکی مسولیت اصلی این واقعه فجیع بر گردن رژیم خامنه ای است.
اما در این میان، باید نقش به نقش کسانی پرداخت که از اسم پناهنده سو استفاده می کنند.
برتراند راسل، اندیشمند بزرگ انگلیسی می گوید:
"مرزها خطوطی فرضی و خیالی هستند، این خطوط در آینده برداشته خواهند شد و چیزی به نام مرز معنا نخواهد داشت."
چند دهه بعد از مرگ برتراند راسل، ما شاهد این هستیم که این رویا در اروپا به واقعیت پیوسته و بین کشورهای اروپایی عملا دیگر مرزی وجود ندارد، اما شاید ده ها سال دیگر طول بکشد تا انسان ها آنقدر متمدن (!) بشوند که تمامی مرزها برداشته شود.
اینکه هر انسانی حق داشته باشد به کشورهای دیگر مسافرت کند و در آنجا زندگی کند، صد البته که حق اساسی او و جزوی از اعلامیه جهانی حقوق بشر است، اما مهاجرت به یک کشور دیگر با سو استفاده از امکانات کشور میزبان، تفاوت بسیار دارد.


چند نکته در این میان وجود دارد:
-         کشورهای اروپایی مانند آلمان یا بریتانیا، به پناهندگان امکانات بسیار ارایه می کنند، از خدمات پزشکی گرفته تا هزینه تحصیل و یا اجاره خانه و یا حقوق بیکاری. واضح و مشخص است که پول از آسمان نمی آید و آنها نیز  مانند عربستان نفت نمی فروشند، این پول از مالیات دیگر اعضا جامعه تامین می شود. یعنی این بودجه محدودی است و اگر قرار باشد مثلا آلمان به همه پناهندگی بدهد، باید هر سال جمعیتش دو برابر شود(!) و از یک کشور ثروتمند به کشوری فقیر تبدیل خواهد شد.
-         معمولا یک پناهنده بیشتر از اعضا معمولی جامعه، برای دولت هزینه دارد، چرا که نمی تواند کار کند، زبان بلد نیست و دولت میزبان باید هزینه تحصیل و آموزش زبان را به بیاموزد.
-         در گزارش اداره اقامت بریتانیا به سازمان ملل، گفته شده بود که بیش از نود درصد از پناهندگان ایرانی، بعد از اخذ اقامت، به صورت توریستی به کشور خود می روند(!) و به دیگر عبارت، هیچ مشکل سیاسی در ایران ندارند! (درصد را مطمین نیستم، اما فکر می کنم نود و دو درصد بود). یعنی بیشتر هموطنان پناهنده ما (با عرض پوزش) دروغ گفته اند که جانشان در ایران در خطر است، چون به ایران بازگشته اند!
-         معمولا هزینه آمدن به اروپا نیز زیاد است و معمولا کسانی می توانند خود را به آنجا برسانند که دستشان به دهنشان می رسد، یعنی در ایران چندان هم مشکل گذران زندگی ندارند!
با توجه به این نکات، اگر خود را جای مسول امور مهاجرت کشورهای میزبان بگذاریم، خواهیم دید که آنها باید تصمیم سختی را بگیرند، از طرفی بودجه ای که برای پناهندگان دارند، محدود است و از طرف دیگر جان برخی از این پناهندگان واقعا در خطر است.


به دیگر عبارت، مسولین اداره مهاجرت باید منصفانه عمل کنند و با دقت، کسانی را که جانشان واقعا در خطر است، به عنوان پناهنده بپذیرند. 
لذا آنها مجبور می شوند با مصاحبه و بررسی شرایط فرد،  تنها به درصدی از پناهندگان، پناهندگی بدهند. که متاسفانه قسمت عمده ای از همین درصد اندک نیز، افراد دروغ گویی هستند که بعد از گرفتن پناهندگی برای مسافرت به ایران می روند.
باید قبول کرد که  نمی توان از مثلا دولت آلمان  توقع داشت به هر کسی که از در وارد می شود، اقامت بدهند، چون در اینصورت باید تمام بودجه کشور را به امور پناهندگی اختصاص دهند.
در این میان، افرادی که تنها برای زندگی بهتر، مدعی می شوند که جانشان در خطر است، کار بسیار زشتی را مرتکب می شوند. چون با دروغ های خود، کار را به کسانی را که برای آزادی ایران، جان خود را به خطر انداخته اند، مشکل می کنند.


نکته آزار دهنده این است که چنین اشخاصی، چون برای تعطیلات به ایران می روند، حاضر نیستند به خود زحمت بدهند و مثلا در تظاهرات جلوی سفارت خانه های ایران شرکت کنند! به دیگر عبارت، طرف مدعی بوده که در ایران (با وجود خطر) در تظاهرات شرکت کرده است، اما حاضر نیست در اروپا و در امنیت، در تظاهرات شرکت کند! چرا که می داند اگر در تظاهرات شرکت کند، زمان بازگشت به ایران به مشکل برخورد خواهد کرد! 
در اینجا داستان دو پناهنده ایران را نقل می کنم، تا بببیند چگونه با دروغ های خود، پناهنده های ایرانی را بدنام می کنند و کار آنها را سخت می کنند:
-          خانمی مدعی شده بود که در ایران شوهر داشته و چون به شوهرش خیانت کرده، دادگاه برای او حکم سنگسار صادر کرده و شوهرش نیز به دنبال او می گردد تا او را بکشد! او حقوق بیکاری می گرفت، همزمان به صورت سیاه (بدون پرداخت مالیات) کار هم می کرد و هر ماه مبلغ کلانی را برای همسر خود در ایران می فرستاد تا خانه بخرند! (یعنی هم از پول مالیات دهنده ها، حقوق بیکاری می گرفت، هم یک شغل را غیر قانونی در اختیار گرفت بود، و هم مالیات نمی داد!)
-          زن و شوهری مدعی شده بودند که مسیحی هستند، پناهندگی هم گرفته بودند، اما من در جریان بودم که هر سال به ایران می روند، خانم مذکور نیز همیشه مراسم روضه و سفره اش(!) به راه بود و بعد از مدتی و با پولی که از قبل پناهندگی جمع کرده بود، به ایران رفته بود و بعد ب پاسورت ایرانی، به مکه نیز رفته بود!
   براستی، اگر این جوانی که خودکشی کرده، واقعا به دلیل فعالیت سیاسی جانش در خطر می بوده و از ترس شکنجه در صورت بازگشت خود کشی کرده باشد، آیا چنین اشخاصی در قتل و کشته شدن این جوان، مسول نبوده اند؟!


مجددا تاکید می کنم که حق هر انسانی است که هر جای این کره خاکی که بخواهد زندگی کند، بسیار احمقانه است که یک انسان چون در امریکا به دنیا آمده، از همه امکاناتی بهره مند شود ولی یک انسان دیگر در آفریقا از گرسنگی بمیرد.


 اما، نکته اینجاست: با توجه به محدود بودن بودجه دولت ها برای پناهنده ها، آیا بهتر نیست کسانی که واقعا جانشان در خطر است، پناهندگی بگیرند؟ آیا این حق، متعلق به انسان های آزاده ای است که جان خود را برای آزادی و دمکراسی به خطر انداخته اند یا متعلق به کسی که به دروغ می گوید حکم سنگسار علیه او داده شده است؟! 




 چند نوشته اخیر من: 



آقای خامنه ای، ما زسر بریده و اعدام وبلاگ نویسان نمی ترسیم، این جنایت تنها بنیان لرزان حکومتت را بیشتر سست می کند!

در چند روز گذشته، تایید حکم اعدام و حبس ابد برای چند وبلاگ نویس و تایید نهایی حکم اعدام سعید ملک پور، دنیا را شگفت زده کرده است.

گویا خامنه ای و رژیم جنایتکارش، قصد دارند گوی بی آبرویی را از رهبر کره شمالی بربایند و باعث رو سفید بشار اسد و صدام حسین شوند.

خامنه ای و تیم مشاورانش آنقدر احمق هستند که فکر می کنند با اعدام وبلاگ نویسان، فعالین عرصه سایبری می ترسند و فعالیت خود را متوقف می کنند. وه که چه خیال خامی...!

عموم فعالین عرصه اطلاع رسانی و وبلاگ نویسان، کسانی هستند که به دلیل پیگیری اخبار، بیش از همه از جنایات خامنه ای مطلع هستند و با اطلاع از این جنایت ها، پا به میدان گذاشته اند و اطلاع رسانی می کنند.

باید خطاب به خامنه ای گفت:

ما گر زسر بریده می ترسیدیم -------------در محفل عاشقان نمی رقصیدیم

اگر قرار بود جنایت های خامنه ای، وبلاگ نویسان و فعالین عرصه اطلاع رسانی را بترساند و از فعالیت منصرف کند، همان روز اول پا به میدان نمی گذاشتند.

اعدام سعید ملک پور و یا مهدی علیزاده، آنهم به صرف نوشتن چند خط مطلب یا نوشتن یک برنامه کامپیوتری، جنایتی است که تنها به سستی بیشتر پایه های لرزان رژیم خواهد انجامید.

دست یازیدن به چنین جنایتی، تنها باعث می شود که وبلاگ نویسان و فعالین عرصه اطلاع رسانی، در تصمیم خود جدی تر شوند و تلاش بیشتری برای آگاهی بخشی به جامعه ایرانی صورت دهند.

پی نوشت: 
دوست عزیزم، آرتانوشته اسـت:

"میگن طرف یه برنامه نوشته که یک سایت پورنوگرافی از اون برنامه استفاده کرده و به همین دلیل باید اعدام بشه… مونده‌م اینا که خودشون هم پورن استاد هستند و هم پورن استار، و یک کشور را به فاحشه خانه سیاسی تبدیل کرده‌ن، حکم شون چیه؟!"
چند نوشته اخیر من: 

شنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۹۰

احکام قاتل زنجیره ای، قاضی صلواتی یادآور جنایات حجت السلام خلخالی است، و نشان می دهد این رژیم اسلامی، غیر قابل اصلاح است...!

کسانی که دوران بعد از انقلاب را درک کرده اند، به خوبی با نام آیت الله صادق خلخالی آشنا هستند و صد البته که اسم خلخالی، لرزه بر بدن آزادی خواهان ایرانی و فعالان حقوق بشر و انسان دوستان  می اندازد.

او جنایتکار و یک بیمار روانی بود، اگر انقلابی در ایران صورت نمی گرفت، بی شک او تبدیل به  یک قاتل زنجیره ای (Serial killer) می شد، درباره جنایات او همین بس که خودش اعتراف می کند جوان پانزده ساله ای را صرفا به جرم داشتن روزنامه مجاهدین (بدون برگزاری دادگاه و در محل دستگیری) اعدام می کند!

خلخالی پیرامون اعدام پسر نوجوانی که نشریه ارگان مجاهدین خلق را می‌خوانده‌است می‌گوید:

"برای خیلی از همکارانم سوال بود که چگونه می‌شود این‌ها را سر جایشان نشاند. عصر از پیش امام بازگشته بودم..... داشتیم می‌آمدیم داخل کوچه منزل که از شیشه ماشین دیدم دوتا بچه پانزده، شانزده ساله گویا مخفیانه چیزی با هم رد و بدل کردند. دستور دادم بگیرند و بگردندشان ببینم ماجرا چیه. خودم از کیف پسره این روزنامه مجاهدین را در آوردم. یادم هست فامیلیششریعتی بود... همانجا پسره را با گلوله زدم و به همراهانم گفتم اینجوری باید با این جانوران برخورد کرد! " (منبع)

چنین رفتاری، نه از یک انسان معمولی که تنها از یک آدم کش زنجیره ای بر می آید، در اینکه خلخالی یک بیمار روانی (Psychopath)  بوده است، هیچ شکی نیست؛ اما سوال اینجاست که چرا در یک نظام حکومتی به مدت یک دهه چنین جنایتکاری بر سر کار بماند و بدون هیچ مواخذه و بازخواستی به جنایت بپردازد؟!

وجود چنین اشخاصی در صدر حاکمیت، تنها اثبات این نکته است که این رژیم، رژیمی خونخوار است.

شاید برخی تصور کنند که این نظام اصلاح شده و دیگر چنین اشخاصی در صدر این نظام حضور ندارند، اما چنین نیست. ما اکنون شاهد حضور جنایتکاران دیگری هستیم، مثلا شخصی به نام قاضی صلواتی.

این جنایتکار که بر اساس گزارش ها ارتباط صمیمی با شخص خامنه ای دارد، سی سال بعد از انقلاب به مانند خلخالی عمل می کند و همچنان با احکام خود، نشان می دهد که خلخالی نمرده است، تنها اسمش از خلخالی به قاضی صلواتی تغییر یافته است.

به عنوان مثال، این جنایتکار اخیرا در حکمی، یک وبلاگ نویس و طنز نویس را به دلیل نوشته هایش به اعدام محکوم کرده است، در هرانا می خوانیم:

" خبرگزاری هرانا - در تداوم روند صدور احکام مرگ توسط قاضی صلواتی، رئیس شعبه‌ی ۱۵ دادگاه انقلاب تهران، طی هفته‌های اخیر؛ "مهدی علیزاده"، طنز نویس و فعال سایبری نیز به اعدام محکوم شده است.به گزارش هرانا، شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران مهدی علیزاده را محارب شناخته و به اعدام محکوم کرد.این حکم که توسط دادگاه بدوی صادر شده، طی روزهای گذشته به وکیل و خانواده‌ی وی ابلاغ شده است.مهدی علیزاده فخر آباد ۳۰ ساله، متاهل و اهل مشهد برای اولین بار در تابستان سال ۸۷ و پیروِ پروژه‌ی موسوم به مضلین بازداشت و مدت ۹ ماه را در بند ۲ الف زندان اوین گذراند و سپس به قید وثیقه‌ی ۱۰۰ میلیون تومانی آزاد شد.وی برای دومین مرتبه و در تاریخ بیستم فروردین ماه سال ۹۰ دستگیر شد و هم‌اکنون در بند ۳۵۰ زندان اوین محبوس است.گفتنی ست که مهدی علیزاده هم‌پرونده‌ای سعید ملک پور و وحید اصغری که ایشان نیز به اعدام محکوم اند، می‌باشد.شایان ذکر است که ابوالقاسم صلواتی به تازگی برای جواد لاری، وحید اصغری و امیر میرزایی حکمتی نیز حکم اعدام صادر کرده است."
تنها بین خلخالی و قاضی صلواتی یک تفاوت عمده وجود دارد، و آن این است که خلخالی مرد و مردم ایران فرصت نیافتند که او را در دادگاه به محاکمه بکشانند، اما برای قاضی صلواتی داستان متفاوت است، چرا که رژیم اسلامی ایران، در شرف سقوط است و به زودی قاضی صلواتی را باید پشت میله های زندان ملاقات کرد.
چند نوشته اخیر من: 




توضیح درباره عکس سمت چپ: 

عکس : (جوخه آتش در ایران)،  برنده جایزه پولیتزر. این عکس صحنه تیرباران نه نفر از فعالان کرد که توسط خلخالی محاکمه شده بودند را نشان می دهد.

پنجشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۹۰

قاتل زنجیره ای، آقای فلاحیان، چطور قتل عام روشنفکران و فعالین حقوق بشر حلال است، اما سخن گفتن از اشرافی گری مسولان حرام است؟

نام حجت السلام فلاحیان، برای روشنفکران و فعالین سیاسی ایران، یادآور شکنجه و قتل و آدم ربایی است، برای اقلیت ها یادآور بمب گذاری در مرکز یهودیان در آرژانتین و برای کردها یادآور بمب گذاری میکونس است.

به دیگر عبارت، رزومه ایشان مملو است از بمب گذاری و ترور و آدم کشی!

اما قریب به اتفاق فعالین سیاسی ایران، با شنیدن نام فلاحیان، به یاد قتل های زنجیره ای می افتند که در آن محمد مختاری و جعفر پوینده توسط تیم سعید امامی کشته شدند و بعدها مشخص شد که این قتل ها، به صورت نظام یافته از زمان وزارت فلاحیان در جریان بوده است و بر اساس گزارش فعالین حقوق بشر، بیش از یک صد نفر از روشنفکران، فعالین حقوق بشر و یا هنرمندان ایرانی، بدستور فلاحیان کشته شده اند.


همچنین از فلاحیان به عنوان یکی از آخوندهایی نام برده می شود که فتوای قتل روشنفکران و فعالین حقوق بشر را می داهد است.

حال اخیرا این جنایتکار بی شرم، در مصاحبه ای فتوای دیگری مبنی بر حرام بودن صحبت درباره زندگی اشرافی مسولان داده است.

او گفته در مصاحبه ای گفته است:
" وزیر پیشین اطلاعات گفته است: «حرف زدن درباره اشرافی‌گری مسئولان نظام را حرام می‌دانم و معتقدم این مسائل باید به صورت خصوصی و فقط با خودشان مطرح شود"

باید از این جنایتکار بی شرم پرسید، چگونه است که قتل روشنفکران ایرانی و فعالین حقوق بشر، سلاخی کردن زن بی دفاعی چون پروانه اسکندری  و یا بمب گذاری در مرکز یهودیان و کشتن صدها انسان بی گناه،طبق فتوا و نظارت ایشان حلال است، اما یک کلام سخن گفتن از فساد گسترده مسولان نظام جمهوری اسلامی حرام است؟!

اگر آلبرت انشتین چنین وقاحتی را می دید، بی شک در جمله معروفش تغیراتی را اضافه می کرد و می گفت: سه چیز بی انتها هستند، کهکشان ها، حماقت انسان ها و بی شرمی آخوندها...! که البته در مورد اولی مطمین نیستم!

البته آقای فلاحیان، چندان خارج از اسلام سخن نمی گوید، واقعیت این است که  طبق تعالیم اسلامی، کشتن یک فعال حقوق بشر مجاز است، چرا که نشر افکاری چون برابری انسان ها و حقوق بشر، مساوی است با تضعیف قران که درآن به صراحت از برده داری یا کتک زدن زنان سخن گفته شده است. 












دوشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۹۰

ویدیو از سایت تد و خلاصه ای از ترجمه آن / امنیت اطلاعات شخصی و سرقت آنلاین

این سخنرانی اخیرا در سایت تد برگزار شده است، با توجه به جذابیت موضوع، این ویدی و خلاصه ای از ترجمه اش را در اینجا تقدیم می کنم.

-           در آلمان شرقی و در زمان استیلای کمونیسم، شما اگر می خواستید یک دستگاه تایپ داشته باشید، باید یک متن مشخص را با آن تایپ می کردید و به مقامات امنیتی می دادید. چون مقامات امنیتی اگر برگه اعلامیه یا مطلب سیاسی را می یافتند، می توانستند به این طریق، بقهمند که چه کسی آنرا تایپ کرده است.
-              اکنون نیز هر پرینتری به تنهای به صورت یکتا، هنگام پرینت در هر صفحه چند نقطه زرد رنگ پرینت می گیرد (رد به جا می گذارد)،که از آن طریق می توان فهمید آیا این صفحه توسط چه پرینتری، چاپ شده و می توان به ردیابی شخص پرینت کننده پرداخت.
-              در حال حاضر، بیش از همیشه کاربران آنلاین، در خطر دزدیده شدن اطلاعاتشان هستند.
-              به سه روش مختلف شما در دنیای آزاد ممکن است مورد هجوم و سرقت اطلاعات قرار بگیرید
-              نوع اول: برخی از خلاف کاران اینترنتی فقط به دنبال دزدی پول و خالی کردن حساب های کاربران هستند.
-              نوع دوم کسانی که به دنبال سرقت اطلاعات هستند، اهداف سیاسی دارند و  برای مقاصد سیاسی و مثلا ابراز عقیده خود چنین می کنند.
-               نوع سوم، دولت ها هستند که به دزدیدن اطلاعات کاربران اقدام می کنند.
-              شرکت دیگناتور، یک شرکت هلندی است که چند وقت پیش هک شد. این شرکت  الان در حال ورشکستی است. من با مدیر این شرکت جلسه داشتم و از او پرسیدم ممکن است به دلیل هک شدن سیستم آنها کشته شوند، او جواب داد که بله، ممکن است.
-              این شرکت به فروش سرتیفیکت های اینترنتی اقدام می کرده است، این سرتیکفیکت ها در سایت هایی مانند گوگل مورد استفاده قرار می گیرد که آدرس اینترنتی آنها با https  شروع می شود و در حقیقت امن تر است.
-              در بهار عربی به عنوان مثال، زمانی که آزادی خواهان به ساختمان اصلی پلیس قاهره حمله کردند،به صورت اتفاقی اسناد مناقصه ای  یافتند که در نشان می داد یک شرکت آلمانی نرم افزاری را به  قیمت دویست و هشتاد هزار یورو، به دولت مصر فروخته که توسط آن نرم افزار تماس های شهروند مصری با یکدیگر، توسط دولت وقت مصر ردیابی و جاسوسی شده است.
-              این نوع جاسوسی دولت ها، حتی در کشورهای غربی نیز وجود دارد، چند هفته پیش مشخص شده که دولت آلمان، یک تروجان طراحی کرده که به کمک آن می تواند کامپیوتر افراد مجرم یا متهم را مورد حمله قرار دهد.
-              ممکن است برخی بگویند ما نگران چنین اقداماتی نیستیم، چه آنکه ما چیزی را برای مخفی کردن نداریم. این حرف غیر منطقی است، چه آنکه اطلاعات شخصی باید محرمانه بماند. مجادله بر سر آزادی و کنترل کردن است...


/------------------/نمونه واقعی یک روشنفکر اسلامی، او می گوید تنها در صورت اجازه همسرش به بچه بازی (سنت محمد) خواهد پرداخت...! ا

پی نوشت:
یکی از خوانندگان عزیز این وبلاگ خواسته که این تصویر را نیز اینجا منتشر کنم، تصویر گویایی از حال روز ما در ایران است!